آیا هیچ وقت خواهی توانست دور تر از رنجت رو ببینی؟!
دورتری که ما باشیم.
میشه گفت تقدیر هم هستیم؟
که اگر نه،
پس این زنجیر چرا اینقدر ناگسستیه؟
به من نگو که هیچ به ذهنت نرسیده.
که 'ما' رو ته این جاده ندیدی.
چرا به چشمت خوش نمیاد ولی.
.
.
.
"چرا من؟"
بارها از من پرسیدیُ
من همه سکوت بودم.
خب چی میتونست به دلت بشینه؟
حرف، حرف دل بود.
باید مینشست به جونت.
به چروتکه انداخت نبود.
.
.
.
تو میای؟!
کاشکی بیای.
درباره این سایت